Peru sarzamine Inkaha sorkhposta va rahi tolani ba docharkhe


Advertisement
Peru's flag
South America » Peru » Arequipa
December 24th 2015
Published: January 27th 2016
Edit Blog Post

Total Distance: 0 miles / 0 kmMouse: 0,0

Peru Map 1

Border of Bolivia/Peru - Puno - Arequipa - Camala - Chala - Puerto Lomas - Nazca - Huacachina - Pisco

Additional maps: Peru Map 2

ورود به كشور پرو بعد از مرز زميني بوليوي درست شبيه مرزهاي هزاران سال پيش خروج از يه دروازه بزرگ بود و ورود به كشوري جديد به نام پرو ، كشوري از كشورهاي امريكاي جنوبي با فرهنگ سرخپوستي اينكاهاي هزاران سال پيش و تقريبا همون غذاهاي اون سالها و موسيقي هاي بسيار عالي فلوت هاي بزرگ و زنان با لباس هاي محلي جالب دامن هاي كوتاه پفي چين دار پشمي و جورابهاي رنگ پا و كلاهاي جالب مثل پاناما يا بولا يا شبيه به يه صفحه تخت و مسطح ، زبون قديمي اينكاها به نام گچا بوده و چند زبون محلي ديگه كه بعد از استعمار اسپانيايي ها اين ها هم زبانشون تغيير كرد اما همچنان خيلي از ادم هاي پير به اين زبون مسلط هستند، اولين ورود به كشورها از مرزهاي زميني با دوچرخه بسيار هيجان أنگيزه مخصوصا هم اگر پاسپورت ايراني داشته باشي ديدن قيافه هاي مأموران مرزي از ديدن عكس با حجاب پاسپورت و مقايسه اون با أستايل دوچرخه سوار فعلي و اينكه هميشه من رو معطل ميكنن تا چند تا تلفن بزنن و بيشتر وقتها إينو ميشنوم تو اولين ايراني هستي كه داري مرز زميني رو با دوچرخه رد ميشي پس وايسا چك كنيم ببينيم تو تروريسيتي چيزي نباشي اما خوب بالخره رد شدم ، اولين نكته جالب در هر كشوري كه وارد ميشي توجهت رو هميشه خيلي جلب ميكنه مردم اون كشور هست دوست داري ببيني واقعا اين چند متر فاصله كه با يه مرز سياسي دولتي دو تا خاك رو جدا كرده چه شكلي هست ، و من اولين چيزي كه ديدم تاكسي هاي توك توك بود كه شبيه تاكسي موتور هاي هندوستان بود كه كاملا با بوليوي فرق داشت ، از يه جاده بسيار مسطح طولاني در كنار مزارع سرسبز و همچنان از كنار درياچه تي تي كا كا با سرعت گذشتم و يه چيزي كه خيلي توجه منو به خودش جلب كرد يه عالمه بچه هاي تو مزرعه ها با بادبادك بود ، كه خيلي شاد و كودكانه در كنار خونه هايي بسيار مبتدئ مشغول شادي بودند ، بعد از ٧٠ يا ٨٠ كيلومتر رسيديم به يه شهر خيلي كوچيك و از خستگي زياد يه روز طولاني مجبور به أقامت شديم ولي از أونجايي كه همه مسافرخونه ها تعطيل بود يه مكانيك خيلي مهربون مارو به خونش برد و اين بود روز اول ، بعد از سه روز رسيديم شهر پونو كه مقصد ما براي اقامتي چند روزه و استراحت بود و اونجا بود كه تو يه هاستل دوچرخه ها رو گذاشتيم و با سرعت عازم شهر كوزكو كه بزرگترين هيجان من براي ديدن شهر مچو پيچو بود بايد اين مسير از شهر پونو كنار درياچه تا كوزكو رو كه بالآي ارتفاعات ٣٨٠٠ متري بود با اتوبوس بريم چون بليط مچو پيچو رو از ماها قبل تو يه روز بخصوص رزرو كرده بوديم كه با دوچرخه وقت كافي براي بالارفتن از اون كوها نبود ، و اما شهر تاريخي و فوق العاده زيباي كوزكو و أقامت تو يه هاستل ٤٠٠ ساله خيلي جالب و جذاب بود ، اونقدر كه دلت ميخواد هميشه اونجا زندگي كني و زناني كه تو ميدون اصلي شهر ريسندكي و بافندگي ميكردند و با دستگهاهاي نخ ريسي و نخ لاماها يه عالمه پارچه ها و صنايع دستي رنگي ميبافتند روز سفر به مچو پيچو فرا رسيد روزي پر از هيجان ، صبح خيلي زود بيدار شديم و با يه ون و چندي توريست راهي شهر هايدو الكتروليك شديم ، جاده بسيار رؤياي و البته بسيار وحشتناك و خطرناك بود ، تو كشور بوليوي اون جاده اي كه معروف به راه مرگ بود و خطرناك ترين جاده دنيا به اندازه اين جاده منو نترسوند ،در تمام طول راه ريزش كوه بود و بارون و منم حال بسيار بد تهوّع و خلاصه شروع خوبي نبود ١٠٠ كيلومتر راه رو حدود ٧ ساعت طول كشيد تا بالا بيايم و بعد از پيچ در پيچ هاي اين جاده مخوف به شهر هايدو الكتريك رسيديم كه از اونجا به بعد رو حدود ١١ كيلومتر بايد پياده در مسير اينكاها تا بالا پيش ميرفتيم تا به شهر اگوا كاليانته برسيم ، شهري توريستي و نقطه توفق يك شبه براي فرداي بزرگ كه روز موعود بود ، گزينه ي ديگه با قطار بود كه به طور مسخره اي گرون بود ، و ما هم مسلما به دليل حفظ بودجه جهانگردي ، گزينه استفاده از ماهيچه هاي خودمون رو انتخاب كرديم ، و البته مسطح بود و أسون بود

از شهر اگوا كاليانته تا بالآي كوهاي مچو پيچو چند كيلومتر دوباره تو كوها راه پياده روي بود كه البته أسون نبود و بسيار چالش برانگيز بود ، و ما صبح ساعت ٤:٣٠ جزو اولين نفراتي بوديم كه روبروي گيت ورودي منتظر ورود بوديم ،تا جزو اولين نفراتي باشيم كه به اون بالا ميرسيم تا بتونيم از خلوتي منظره براي عكس گرفتن استفاده كنيم ، ولي گزينه ديگه اين بود كه به محض رسيدن به اون بالا در أوج خستگي با موج عظيمي از توريست ها مواجه شديم و دليلش هم اينه كه اونها به جاي پياده بالا اومدن از كوه با اتوبوس بالا اومدن ولي بازهم ما جزو اولين نفرات ورود چك كردن باسپورت بوديم ، و به محض ورود و بالا رفتن از چند شيب ديگه من در أوج ناباوري در نوك قله كوه به دره اي رسيدم كه با هاله اي از مه و حضور با عظمت يه شهر تاريخي پر شده بود كه چنان تأثير برانگيز بود كه از فرط هيجان و خوشحالي و ديدن اين منظره بي نظير كلي شلوغ كردم و جيغ كشيدم كه بالخره من بعد از هزاران كيلومتر از شروع دوچرخه سواري در امريكاي جنوبي به بزرگترين هدفم و ديدن بزرگترين هايلايت اين قاره دست يافتم مچو پيچو كه يكي از شهرهاي گمشده تاريخ اينكاهاست كه چند سال پيش كشف شده و واقعا بينظيرترين شهر تاريخي در ارتفاعات بود كه ديدم شايد إنكور وأت خيلي خيلي بزرگتر و هنرمندانه تَر طراحي شده ولي خاص بودن اينجا از نظر يكي از عجايب دنيا به خاطر سبك خاص اين معماري اينكاها در اين نقطه بسيار صعب العبور و مرتفع بوده

بعد از مچو پيچو به شدت پا درد گرفتم چون حدودا بيش از ٣٠ كيلومتر رو تو اون كوها پياده رفته بودم بالا و تا چند روز بعد تو شهر كوسكو كه برگشتيم قادر به راه رفتن نبودم ،و ديگه نتونستم جاي ديگه اين شهر قشنگ ببينم بعد از كوسكو با اتوبوس به شهر پونو برگشتيم جايي كه دوچرخه هامون بود تا دوباره بعد از اين سفر إعجاب انگيز به مسير دوچرخه سواري به سمت اريكيپا حركت كنيم كه از شهرهاي مستعمره زيباي تاريخ معماري اسپانيايي ها بوده تو شهر پونو توقفي ١٠ روزه داشتيم براي استراحت و من و همسفرام همه مريض و سرما خورده و خلاصه بسيار درب و داغون از خستگي تو راه بودن تو اين دوسال و اين چند روز بودن تو راه با اتوبوس ها براي رسيدن به مچو و پيچو و خلاصه نيش هزاران پشه ، شهر پونو به جزيره هاي شناور دست ساز أدمها با حصير روي اب درياچه تي تي كا كا خيلي معروفه و خوشبختانه تونستيم اين قسمت جالب فرهنگ تاريخي پرو رو ببينيم از محلي ها شنيدم كه اين أدمهايي كه هنوزم شبيه همون قبائل بدوي شون اينجا زندگي ميكنند از زمان قبل از اينكاها اينجا بودن و از ترس نجات جونشون از دست اينكاهاي وحشي رفتن تو اب اين جزيره ها رو خيلي هنرمندانه و هوشمندانه سأختن ،همه جزيره هاي كوچيك و بزرگ از حصيرهاي رو اب ساخته شده بود ، و هر كدوم يه برج نگه باني و يكي كه بهش رئيس جمهور ميگفتند داشتن كه مسوليت قوانين قبائل تو جزيره رو داشت ، اين قانون هنوزم اجرا ميشد و همه شبيه به ٥٠٠ سال پيش زندگي ميكردند ، خونه ها و تمام سيستم مبتدئ و اشپزي و ماهيگيري و نوع لباس هاي رنگي شون همه چيز مثل هزاران قبل ، و نه برق و إلكترونيك داشتندتو شهر پونو تو يه هاستلي بوديم كه كاركنانش براي سرگرمي ما لباس هاي محلي شون رو پوشيدند و رقص قديمي و سنتي امريكاي جنوبي رو انجام كه خيلي برام تازگي داشت و حال و هواي اين نوع موسيقي هاي سرخپوستي خيلي براي من جذاب و جالبه و ادمو ياد تاريخ سرخپوست ها ميندازه مخصوصا اون ني و فلوت مخصوص خودشون

از شهر پونو به مقصد اريكيپا در جاده حركت كرديم ، مسير اكثرا كوهستاني بود ، چون ارتفاع بيشتر ميشد هوا هم دائماً سردتر ميشد منظره هاي زيبا مثل هميشه تو مسير دوچرخه سواري جايزه بالا رفتن از كوهاست ، از اينكه ميتونم اين حس خوب رو تجربه كنم خيلي خوشحالم و ميدونم روزي دلم براي اين روزها تنگ خواهد شدتو اين مسير چند روزه دوباره چالش هاي زيادي از جاده پر شيبي كه تموم نميشد داشتم و ارتفاعي كه زيادميشد و سختي نفس كشيدن ، ارتفاع تا بيش از ٤٥٠٠ بالا ميرفت و هر روز سردتر ميشد ، بعد از چند روز مسير كوهستاني كم كم به اتوبان مشهور پانا امريكن هاي وي رسيديم كه علاوه بر چالش هاي ديگه ترافيك هم به اون أضافه شد ترافيك به معني حضور بيش از حد كاميونهاي بزرگ و كوچك و اتوبوسهاي مسافربري كه با اينكه تمام جاده رو داشتند هنوز هم از فاصله نزديك ما با بوق ميگذشتند و در بعضي جاها ديگه واقعا از دست اين راننده هاي پروييي عصباني بودم كه ديگه حس خوب أزادي با دوچرخه تو مسير معني خودشو از دست داده بود ولي چاره اي جز ادامه دادن نبود در بين راه در مسافرخانه هاي بسيار ابتدائي راننده كاميون ها شب ها رو بسر ميبرديم و اونها خيلي با تعجب مارو نگاه ميكردن چون اينجا جاي معمولي نيست كه براي توريست ها ساخته شده باشه ولي ما اونقدر خسته بوديم كه أهميتي نداشت ، خبري از حموم هم نبود.رسيدن به شهرمعروف و زيباي تاريخي اريكيپا خيلي حس خوبي بود چون بعد از چند روز تو جاده و سختي هاي خَاص خودش رسيدن به شهر و آبادي و يه هاستل تميز و حموم وغذاي شهري ادم رو براي داشتن چيزهاي أوليه مثل اينها شكرگذارت ميكنه كه تو زندگي شهري كه قبل از اين زندگي جهانگردي داشتم شايد أصلا بهش فكر نميكردم و اينكه چند روز استراحت خوب و به خصوص وقتي مريض باشي خيلي لذت بخش تَر خواهد بود ميدان اصلي شهر اريكيپا دورتا دور از ساختمانهاي معماري اسپانيايي ها پوشيده بود به طوري كه حس ميكردي تو يه شهر اروپايي و يا اسپانيا هستي و هيچ ربطي به امريكاي جنوبي نداشت براي من اين شهر بعد از كوسكو قشنگترين شهر امريكاي. جنوبي بودبا يه گشت شهري جالب شهر و ديديم و غذاي معروف ملي پرويي ها رو امتحان كردم به نام كُوي كه حيواني شبيه يه خرگوش بامزه است ،كه اونو درسته تو روغن عميق خيلي داغ رو اتيش طبيعي سرخ ميكنن مزه عجيبي داشت ولي من خيلي مخالف خوردن اين حيون بامزه بودم فقط ميخواستم يه بار امتحان كنم بعد از اريكيپا به سمت اقيانوس در حركتيم كه يعني از ارتفاعات٣٨٠٠متري با كلي سرپاييني به سمت دريا و نقطه صفر از سطح دريا و كمي جاده ها راحت تَر خواهد شد ولي همونطور كه اينجا تو أمريكاي جنوبي تجربه كردم چيزي به نام جاده راحت خيلي وجود نداره و جالب تَر اينكه فقط چند كيلومتر مونده بود به اقيانوس وارد يه سرپاييني طولاني در يه جاده البته خيلي هم خطرناك شديم كه ما بايد از لبه پرتگاه عميق بدون گارد و باريك گذر ميكرديم و ألَّبته با كلي اتوبوس و كلي كاميون هاي سرعت بالا و به محض رسيدن به اقيانوس شكل منظره به كلي از كوهاي عظيم صخره اي تبديل به صحرايي خالي با كوهاي شني بسيار بسيار مرتفع شد و ديدن منظره اقيانوس بعد از مدتها اونم در كنار صحرايي خشك بسيار عجيب و خاص بود و اين خط ساحلي كه همان امتداد اتوبان پانامريكن هست تا شمال كشور پرو كشيده شده. راهي بسيار طولاني و كسل كننده در ميان كوهاي شني عظيم و در كنار اقيانوس زيبا ولي كاملا خشك و بي اب و علف و خالي از سكنه كه در أوائل و در بعضي جاها بسيار منظره خاص و يونيكي بود منظره اي كه هيچ وقت مثل اونو نديدي ولي بعد از ساعتها پدال زِدن و ديدن كوير و شن و يه راه طولاني تو اين كوهاي شني تموم نشدني خيلي چالش برانگيز و خسته كننده هست مقصد جالب بدّي شهر نازكاست كه به خطوط معروف نازكا در دنيا شهرت زيادي داره در راه رسيدن به نازكا تو اين جاده چالش برانگيز بارها وبارها فقط زير افتاب صحرا پنچر ميكردم و دليل اونم لاستيك هاي بد دوچرخه من و بودن كاميون ها و كلي شيشه و چيزهاي تيز بود،و يكي از بهترين روزهاي من در اين مَسير روزي بود كه بعد از رسيدن به شهر مورد نظر در افتاب سوزان روز ، دوباره پنچر شدم و تو اين شهر كوچيك جايي براي استراحت نبود ، و من كه خيلي خسته بودم و نااميد ديدم كه مردم محلي ميگن يه شهر تو أفرود اينجا در ٥ كيلومتري هست ، كه مسافرخونه داره من كه واقعا با كلي غرغر و شكايت و حال بد و خستگي و گرما داشتم پنچري ميگرفتم بعد راضي شدم به جاي كمپ زدن راهي اون شهر بشيم ، لوماس اسم اين شهر تو ٥ كيلومتري اينجا لب دريا بود و يه شبه جزيره جالب و روستايي بود كه تو اولين هتل اونجا كه بسيار فراتر از توقع من ارزون و لوكس بود شب رو مونديم و اينجا بود كه من فهميدم چه خوب شد تو اون روستاي كنار جاده و محل راننده كاميون ها برامون جا نبود بعد از يه شناي خوب تو اقيانوس بي كران و ديدن غروب زيبا و يه شام ماهي تازه همه سختي هاي سفر از يادم رفت و حتي يك روز بعد هم اونجا مونديم

شهر نازكا خيلي جاي جالبي نبود و ما رفتيم فرودگاه كوچيك اونجا فقط براي ديدن خطوط نازكا كه از زمان اينكاها به دلايلي مثل پيدا كردن چشمه اب و يا ارتباط با ادم فضائي ها كشيده شده اين خطوط بسيار دقيق و مهندسي كشيده شده ، و جز عجايب اينجاست كه چطور با علم ان زمان كه حتي نميتونستند اين خطوط رو از بالا ببينند يه عالمه شكل حيوان و پرنده و إنسان خلق كردن من براي اولين بار با هزار تا ترس سوار هواپيما ٦ سرنشين شدم كه خَيلي خيلي هيجان انگيز بود اصلا امادگي شو نداشتم و همش فكر ميكردم ميميرم و سقوط ميكنيم ، ولي خلبان خوب بود و هوا عالي و اين بود كه از اون بالا با هيجان زيادي خطوط جالب نازكا رو ديدم قيمّت بليط هم ٦٥ دلار بود بعد از نازكا به سمت شهر پيسكو در حركتيم كه دوباره كوه بود و كوه و صحراي داغ ، و راهي بسيار كسل كننده و بعد ديدن جزيره بلاستا كه هدف رسيدن اين شهر بود ترافيك جاده واقعا افتضاح بود و كاميون ها و اتوبوس ها و بوق زدن اينجا رو تبديل به يه جهنم واقعي كرده بود به طوري كه هر لحظه دلم ميخواست بزنم كنار جاده و با يه ماشين برم شهر بعدي چون واقعا وضعيت خطرناك و غير قابل تحملي شده بود ، سرعت زياد اتوبوس ها مخصوصا كه از كنارمون با فاصله كمتر از يك متر رد ميشدن و در كنار همه اينها داستانهايي كه از نا امن بودن جاده هاي اينجا از دزدان راهزن شنيده بوديم ، ديگه شده بود يه چالش بد ، دلم ميخواست اين سفر رو امروز تموم كنم و برگردم ايران به هر حال به سلامت به شهر پيسكو رسيديم و رفتيم اين جزيره جالب بلاستا و پارك ملي اينجا رو ديديم كه واقعا جزو بهترين خاطرات من بود و ارزش ركاب زدن و سختي رو داشت جزيره بلاستا در واقع هيچ آدمي توش زندگي نميكرد و مملو بود از شيرهاي درياي و يه قسمت متعلق به پليكانهاي غول پيكر و پنگوين ها و بعد هزاران هزار ميليون پرندگان عجيب كه به طور دسته جمعي اونجا زندگي ميكردن ، و در روزگار قديم از مدفوع اين پرنده ها براي سوخت بهربرداري ميشده چون مقدار اون خيلي خيلي زياد بوده و خلاصه اينكه واقعا ديدن پنگوين ها براي اولين براي من پر از هيجان بود ، خيلي جالب بود ديدن پليكانهاي كه با اون نوك هاي بزرگ ماهي ميگرفتند و درسته قورت ميدادن و خلاصه راز بقاي جالبي بود و در اخر هم تو پارك ملي بقاياي فسيلهاي دريائي رو ديديم كه تخمين زدن ٣٦ ميليون سال قدمت داره و كلي وال و كوسه اينجا هست. طبيعت جالب فرسايش ساحل و صخره ها اب و حركت زلزله ها و شكل خاص به وجود اومده واقعا بي نظير بود ، اين كوير وسيع روزگاري زير فرسنگ ها اب بوده ،از شهر پيسكو تصميم بر اين شد با اتوبوس به شهر ليما كه پايتخت پرو هست بريم چون ترافيك و راهزن هاي زيادي اينجا بوده شهر ليما هم مدرن و جالب بود و تقريبا تمام جاهاي اونو ديديم ، و براي كشور كلمبيا و انگليس تو سفارت هاشون اقدام كرديم و سرنوشت مسيرهاي بعدي بسته به اين سفارت هاست كه خيلي اميدوارم بتونم كلمبيا رو ببينم و بعد هم وارد اروپا بشم بعد از انتظاري طولاني از پروسه ويزاها و گذر از سال نو ميلادي تو ليما تصميم بر اين شد دوباره با دوچرخه ها راهي جاده بشيم اين بار مقصد شهر هوراز بود كه در ارتفاع ٣٨٠٠ متري است و معروف به كلي اتشفشان و درياچه و كوه يخ در ارتفاعات هست بسيار براي ديدن اين بخش هيجان دارم و كوهنوردي چند روزه در سكوت و ارامش كوهستان

از ليما تا هوراز رو براي تسريع در وقت با اتوبوس رفتيم و ميتونم به جرّأت بگم اين اتوبوس سواري ها رو أصلا دوست ندارم هيچي اينجا امن نيست ولي گاهي به خاطر كمبود وقت مجبوري ريسك كني شهر هوراز تو يه مسافر خونه به نام ازاما بوديم كه صاحبش مهربونترين مردي بود كه تو كشور پرو ديدم مدام منو به اسم صدا ميكرد و شروع ميكرديم باهم اسپانيايي خيلي شمرده مكالمه و من براش به خاطر ايراني بودن بسيار جالب بودم هزار تا سوْال از ايران داشت همرو جواب ميدادم ، ساعات خوش و ارامي رو به دور از هياهو پايتخت اينجا در كوها گذروندم ارامش عجيبي بود ، اما كوهنوردي ها به سمت درياچه ٦٩ و درياچه چوروپ بسيار چالش برانگيز و سخت بود و بعد هم بازديد از كوهاي يخي در ارتفاع ٥٠٠٠ متري و أسب سواري اون بالا از هيجان انگيزترين روزهاي اينجا بود درياچه ٦٩ رنگ عجيب فيروزه اي رنگي داشت كه واقعا بينظير بود طبيعتي بكر و خاص از شهر هوراز با دوچرخه به سمت مسير أفرود حركت كرديم كه و مقصدمون شهر توروخيو بود ، دليل انتخاب اين مسير أفرود خلوتي و طبيعت بي نظير اون به خاطر اينكه معروف به جاده اي هست كه ٣٥ تا تونل داره و همه تو ٣٠ كيلومتر از اين مسير ، اين جاده بسيار باريك پر از كوهاي عظيم و تنگه اي باريك از اب خروشان رودخانه هست كه اينجا بهش ميگن داك كنيون و ميتونم بگم عجيب ترين و بينظير ترين راه ادونچر دوچرخه سواري بعد از مدتها مثل تاجيكستان اينجا بود كه البته دوچرخه من داره به سختي تو اين رآها دوام مياره ، در إخراي مسير در شيب تند و خاكي كنترل جلوي دوچرخه از دستم در رفت و بدجوري زمين خوردم و پاهام كمي زخمي و كبود شد و خدا رو شكر همين بود فقط و اين اتفاق ١٥٠ كيلومتر قبل از مقصد بود كه دو روز با اين وضع پدال زدم و سخت تَر و قوي تَر شدم ، ياد روزهاي اول سفر بخير كه با كوچكترين چيزي گريه ميكردم و كم ميوردم ولي حالا تبديل به ادم ديگه اي شدم كنترل دوچرخه من بدون داشتن بار در جلوي دوچرخه كه سبك هست و عقب بسيار سنگين تو اين جاده كار سختي هست البته من عادت كردم ولي اين جاده ها واقعا پر از سنگلاخ و شن هاي ريز رونده هست دائماً بايد از سرخوردگي جلوگيري كرد به هر حال بخير گذشت و من اون وضعيت پا و خسته رسيدم شهر توروخيو كه فكر كنم اخرين مقصد دوچرخه سواري در كشور پرو هست و بعد به سمت مرز اكوادور با اتوبوس خواهيم رفت بعد از رسيدن به توروخيو شهري با ميداني بسيار جالب و قشنگ اروپايي باقي مانده از مستعمرات اسپانيايي ها همه اثار تاريخي و فرهنگي اطراف اينجا رو بازديد كرديم مثل تمدن هاي قبل از اينكاها چان چان ها و چيموها كه شهري شبيه به ارگ بم ما از گل و خاك داشتن كه بعد هزاران سال همچنان به جا مونده و معابدي كه توش أدمها رو توش قرباني ميكردن براي اينكه از حوادث طبيعي بد جلوگيري كنند و براي فروكش خشم خدايان خون اونها رو ميخورند و در معبد هاي هرمي شكل به نام خورشيد و ماه ستارگان رو ميپرسيدن

تو اين شهر تو مغازه دوچرخه سازي معروف اقاي لوچو هستيم به نام خانه دوچرخه سواران كه طَي بيست سال اخير پذيراي بيش از ٣٠٠٠ دوچرخه سوار بوده و يه خونه ابتدائي با دوش اب سرد و حداقل إمكانات رو براي شبي ٣ دلار به دوچرخه سواران ميده تا از بودن با اونها و كمك بهشون خودش هم لذت ببره ، خوب جاي عجيبي بود و دوچرخه سوارهاي جهانگرد ديگه اي هم از فرانسه و اسپانيا و ألمان و ،،،اينجا تو يه أتاق كوچيك و گرم بالا پشت بوم بودن ، كه خوشبختانه أتاق يكي از إنباري هاي نگهداري. دوچرخه به من تعلق گرفت ، و لوچو مدام با لبخند و اشتياق خاصي سعي ميكرد محيط براي من خوب كنه ، چون دائماً ميگفت واي كه چقدر هيجان انگيزه من اينجا پذيراي اولين زن دوچرخه سوار ايراني هستم و خيلي سوالات داشت و دائماً منو به همه معرفي ميكرد و بعد از دوچرخه سوارهاي شهر خودشون كه دكتر بودن خواست پاي مجروح منو مداوا و پانسمان كنند و يكي به من ميرسيد و يكي به دوچرخه ام ، خلاصه اينجا از توجه و محبت بسياري از اين ادمهاي مهربون برخوردار شدم و من هم به نشونه تشكر يك بار ديگه خارجي ها رو همگي به صرف شام ايراني خونگي ، دعوت كردم كباب ماهي تأبه اي و سالاد شيرازي و برنجي شبيه به زعفراني كه دوباره خوشبختانه با استقبال گسترده اي مواجه شد و تا ته ته خورده شد، بعد از چند روز استراحت و بازگشت انرژي در اين محل نوبت به بازگشت به ليما براي رفتن به سفارتها و گرفتن جواب مثبت يا منفي ويزاهاي كلمبيا و انگليس شد روزهايي كه اينجا هر يه لحظه آش ساعت ها بر من گذشت كه ببينم نتيجه چي ميشه ، انتظاري واقعا ١ ماهه تو كشور پرو و از اين طرف به اونطرف رفتن ديگه كسل كننده شده بود ، دوست داشتم زودتر نتيجه رو بدم اما سفارت انگليس از همون اقدام كردنش با چالش بود تا الان كه اگر اين ويزا رو بدن ديگه شادي من تكميل ميشه بله ما وسائل و دوچرخه ها رو تو كارگاه دوچرخه لوچو گذاشتيم و با همسفرم راهي سفر با اتوبوس و برگشت به ليما شديم كلي اضطراب و استرس داشتم و بله هورااااااااا جواب ها مثبت و بالخره بعد از چالش هاي فراوان موفق به أخذ ويزاي اين دو كشور شدم و تا دو روز ديگه راهي مرز اكوادور كشور بعدي هستيم و بعد هم كلمبيا و پايان اين سفر هزاران مايل بر دوچرخه بعد از دوسال تلخ وشيرين ها سختي و ارامش ها از شهر توروخيو با اتوبوس تا شهر تومبه رو دوباره به دليل كمبود وقت با اتوبوس رفتيم و از اونجا ٣٠ كيلومتر نهائي اين كشور پهناور پرو رو تا مرز اكوادور رو پدال زدم ، با حسي متفاوت و خروج از مرز زميني ديگر با دوچرخه خودم حس خوب و عجيبي است عاشق اين روزها هستم كه بعضي كارها با خوش شانسي و البته تلاش زياد خودم و كمك دوستام داره به نرمي حركت ميكنه اميدوارم باقي مانده اين هزاران مايل به سلامت تموم بشه تا حالا ١١هزار كيلومتر رو پدال زدم كه دستاور بزرگي براي من است و پر از حس خوب است ، مخصوصا اينكه به عنوان اولين ايراني دوچرخه سوار در تمام اين رآها بودم مشتاقانه منتظرم ماجراجويي بعدي در كشور اكوادور هستم كه ميتونم مرز رو بدون ويزا رد كنم و أسون تَر خواهد بود روزهاي سخت و أسون با هم تو كشور پرو گذشت ولي واقعا از اينجا خسته شده بودم همه چيز بسيار اعصاب خورد كن و غير قابل تحمل شده بود اين روزهاي اخر و من واقعا اماده ام اين كشور را كه نزديك به سه ماه اينجا بودم ترك كنم واقعا همه جا رو تو اين سه ماه اينجا ديدم پر از تجربه هاي خوب هستم و تنها تو اين كشور از مرز بوليوي بيش از ١٧٠٠ كيلومتر پا زديم و بازم دستاورد بدّي نبود ، اين كشور خيلي پهناوره و واقعا كار زمانبري است تمام مسير رو با چرخ رفت به هر حال تا سفرنامه بعدي با هزاران مايل از مرزها و دره ها و كوها راه زيادي نمونده كشور اكوادور منتظر من است خداوند با همه ما باشد امين


Additional photos below
Photos: 160, Displayed: 22


Advertisement



Tot: 0.099s; Tpl: 0.022s; cc: 8; qc: 49; dbt: 0.054s; 1; m:domysql w:travelblog (10.17.0.13); sld: 1; ; mem: 1.3mb