Chile,amrikaye jonobi,ba Hal o havaye spaniyaye


Advertisement
Chile's flag
South America » Chile
September 11th 2015
Published: September 18th 2015
Edit Blog Post

Total Distance: 0 miles / 0 kmMouse: 0,0


كشور شيلي و ورود به شيلي خدا رو شكر هيچ داستاني از بابت مشكلات ويزا و پاسپورت نداشت به جز يه كم افسردگي به خاطر برگشت از نيوزلند و تموم شدن سفري خاطره انگيز و فوق العاده در يكي از بهترين كشورهاي كه بودم سرزمين بهشت من كه نميتونم به اندازه كافي با كلمات از زيبايي و توصيف خوبي هاش تعريف كنم سفر با هواپيما مسيري طولاني و ١٢ ساعته روي اقيانوس ها بود كه با تماشاي يه عالمه فيلم و خستگي زياد تموم شد و نكته جالب توجه اين پرواز واسه من برگشت زمان به عقب بود و ما با سفر به اونطرف نيمكره زمين يك روز از تقويم رو به عقب برميگشتيم و اگه امروز تولدت بود يعني دو روز تولد ميگرفتي ولي تو يك روز عجيبه نه ؟! خوب بالخره شهر سانتياگو و پايتخت شيلي و من رسيدم به قاره اي جديد و عجيب و بسيار متفاوت از تصوري كه داشتم ،همه جا ديوارهاي شهر پر از نقاشي هاي ديواري و البته بسيار كثيف و مردم به زبان اسپانيايي صحبت ميكنند تقريبا تمام امريكاي جنوبي به جز برزيل كه پرتغالي صحبت ميكنند، و بله بعد از كشوري بسيار مدرن و پيشرفته و اروپايي مثل نيوزلند تقريبا اينجا براي من شوك بزرگي بود از هر لحاظ ، احساس خوبي نسبت به امنيت اينجا هم ندارم چون خيلي اينجا ادم ربائي و قاچاق معروفه و باندهاي مافيايي بزرگ كه واقعا بايد تمام مدت ١٠٠ درصد حواست به وسائل خودت باشه ، و حتي به خودت كه يه وقت دزد نبرت ! خوب ولي با همه اين تفاسير بله ما اينجاييم ،شيلي امريكاي جنوبي با طعم اسپانيايي !همه اينجا شروع ميكنند با من اسپانيايي حرف زدن چون من شبيه اسپانيايي ها هم هستم خيلي خنده داره !اينجا يه حال و هواي خاصي داره و زنها سبك لباس پوشيدنشون مثل جيپسي ها يا همون كولي ها هست .فكر كنم آمار بيكاري اينجا موج ميزنه چون اكثر أدمها و مخصوصا مردها تمام روز رو تو خيابون ها هستند البته بعضي كإرهاي بامزه اي دارند مثل حركات جالب أكروبات بازي سر چراغ قرمزها و چند پني از راننده ها ميگيرند متروهاي اينجا خيلي قديمي و شلوغه و تو واگن ها بعضي از رپ خونها و ساز زنها موسيقي هاي زنده اجرا ميكنند كه در اون جو افسرده و دلمرده اونجا بدك نيست.واحد پول اينجا پسو هست هر ١١٠٠ پسو ٥٠٠٠ تؤمن ماست.ولي همه چيز از ايران گرونتر ،غذاي معروف به نام

مپنادا نوعي پيراشكي با طعم هاي مختلف و اكثرا هم غذاهاي فست فودي و من اكثرا خودم غذا ميپزم . بعد از سه شب أقامت در هاستل لا كاسا روخا چهار شب رو مهمون خونه يه خانمي بوديم كه از دوچرخه سواران جهانگرد پذيرايي ميكرد ، به نام گريمي ادم مهربون و اما عجيبي بود ،و گاهي أوقات فقط با دوچرخه ميرفت سر كار ، ميگفت وكيلم ولي صبح ها با لباس ورزشي و كتوني ميرفت سر كار! ولي خوب خونه آش رو در اختيار ما گذاشته بود و اين لطف بزرگي بود مثل بقيه دوچرخه سواران قبلي تا با توريست ها تا با و دنياشون آشنا بشه. و ما در اين فرصت استراحت در سانتياگو همچنان به سفارتهاي مختلف ،بوليوي و ارژانتين و پرو و ،،،،،ميرفتيم و خوشبختانه ويزاي بوليوي و پرو رو به راحت ظرف يك هفته گرفتم ولي خبر خوبي از سفارت ارژانتين نگرفتيم ،چون پروسه زمان بر بود و ويزاي من براي اتنظار كافي نبود ،خوب روز بدّي بود براي شنيدن اين خبر اما حداقل دو تا كشور ديگه بوليوي و پرو قطعي شد.و از همه جالب تَر رفتار خيلي خيلي دوستانه و محترمانه سفير بوليوي كه از من استقبال گرمي كرد وراه ها رو براي من اسونتر. حتي به من پيشنهاد گرفتن أقامت اونجا رو داد و يه بروشور از تاريخ بوليوي و سياست ها و سبك زندگي كه بخونمش ،فكرشو بكنيد اگر پاسپورت بوليوي داشته باشم شايد پاسپورت ارزشمندتري باشه ! دفتر سفارت شبيه مطب دكتر بود از نوع خيلي ابتدائي و فقيرانه آش و بعد سفير مهربون تو يوتيوب هر چي فيلم و عكس و فستيوال از بوليوي بلد بود واسه ما پرزنت كرد و من به زور جلو خنده ام رو گرفته بودم از ديدن چيزهاي عجيب و صميميت بي جاي البته بامزه اين سفير ،تجربه اي شيرين از تنها سفارت مهربون دنيا !سانتياگو جاي ديدني خاصي به جز يه مجسمه به نام سانت كريستوبال بالآي تپه كنار شهر و چند تا كافه و رستوران هاي قديمي چيز ديگه اي نداره ،و شهر مملو از الودگي هواست.تهران ما با همه الودگي آش به مراتب از اين كلام شهر زشت زيباتره هيج وقت هوس اينجا اومدن به سرتون نزنه صد در صد پشيمون ميشيد!!بعد از گذر از مرحله ويزاها و كمي استراحت و عادت كردن به زمان اينجا عازم سفر به شهر والپرايزو شديم كه شهر ساحلي و تفريحي اينجاست و حال و هواي بهتري داره ،١٧٠ كيلومتر را در دو روز ركاب زديم و يك شب كمپ در روستايي كه پليس هاي مهربون برامون يه جا رو پيدا كردند و بعد باهم عكس گرفتيم و كلي خنديديم جاده هاي اينجا به شدت كوهستاني و پر ازشيب بود و بيست كيلومتر اخر نرسيده به والپرايزو واقعا فاجعه أميز بود اتوبوس هاي شهري با سرعت زياد از فاصله نزديك بهت سبقت ميگرفتند و هيج راه مخصوصي واسه دوچرخه سوارها نبود و بعد اتوبان شد و سرپاييني و سرعت غير قابل كنترل دوچرخه و ترسناك ،مرگ از بغل گوش ادم رد ميشد هيچ فرهنگي از رانندگي اينجا وجود ندارد.ولي بعدش رسيديم والپرايزو بعد از خستگي زياد و از بودن تو اين شهر حس بهتري داشتم و هواي عالي در كنار اقيانوس أرام و پر از قايق هاي ماهيگيري و نيروي دريائي شيلي و كشتي هاي قديمي نيروي دريائي انگليس كه به اينجا فروخته شده بود.و البته كشتي هاي نيروي دريائي ژاپن هم اينجا بود كه براي تمرينات نظامي از ژاپن تا به اينجا اومده بودند و همه اينها كنار هم شكوه بي نظيري در اقيانوس أرام داشت.بزرگترين هايلايت من از اين كشور ديدن پليكانها در كنار اقيانوس و شيرهاي دريائي بزرگ بود،ديدن زندگي اين پليكانهاي عظيم الجثه از نزديك براي من خيلي هيجان انگيز بود چون دفعه اول بود كه از فاصله يك متري شون باهاشون عكس سلفي ميگيرفتم و اونها هم يك ژست مخصوص عكس براي دروبين ميگرفتند،.شيرهاي دريائي نر روي يك تكه سيماني بزرگ و البته كمي مرتفع جا و مكان خاصي براي خودشون درست كرده بودند و يه شير دريائي نر حدود ١٠ تا شير ماده داشت مثل حرمسراي سلطان و جالب انگيز ترين بخش تماشاي اين شيرهاي دريائي تماشاي بالا پريدن بقيه نرها از تو اب از اون ارتفاع بود و اينكه بعد از رسيدن اون بالا اون سلطان حرمسراي با يه حركت سر پرتش ميكرد پايين و من كلي خنده ام ميگرفت از اين نبرد طبيعت وجنگ براي حيات. هاستل نومد تو اين شهر والپاريزو هم أز اون هاستل هاي جالب بود كه من يه استراحت درست و حسابي كردم ، مردم اينجا در تمام طول روز در حال خوردن و نوشيدن هستن و كلا شاد و سرخوش.از خونه هاي روي تپه هاي شهر و اسانسورهاي عجيب كوهي ديدن كردم و همه جا دوباره پر از نقاشي هاي ديواري عجيب و غريب و كثيف بود اما فضائي به مراتب بهتر از سانتياگو ، اكثر دخترها و پسرها رقص هاي دسته جمعي تو خيابابون ها انجام ميدند ولي كلا به نظر مياد شيلي كشور فقيري است كه ظاهر مدرن و شهري دارد ولي در واقع يك روستاي بزرگ مدرن تر است.شغل اصلي همون معدن داري و قسمتي هم كشاورزي است.كم كم در اينجا به سمت فصل بهار ميرويم اما أب و هوا بسيار خشك است و گاهي ابري و بدون باران ،و مسير بعدي ما حدودا ٤٥٠ كيلومتر به شهر لأسرانا هست كه براي من مسيري بسيار پر چالش بود راهي بسيار ممتد ر طولاني در مسيري طولاني و بدون نقطه پايان و بالا پايين رفتن هاي كسل كننده و تكراري بدون منظره اي قابل تحسين و حتي بعد از سه روز حركت از والپاريزو اذوقه غذائي و أب ما رو به اتمام بود و با اميد به اينكه رو جي پي آس و نقشه يه شهر ميديم رفتيم و رفتيم و بله هنوز نرسيده به شهري كه كلي تو جاده تابلو داشت در ٣٠٠ متري خروجي پنچر شديم و تو اون باد شن و ماسه مجبور بوديم پنچري بگيريم تا وزن دوچرخه طوقه ها رو خراب نكنه و بعد رسيديم به شهري كه شهر نبود و همه از اونجا رفته بودند و به طور خلاصه تعطيل شده بود و فقط يه ساحل بود كه دور تا دور فنس كشيده بودند و يك در كه اونم قفل بود و بله ما دم غروب رسيديم واقعا به ناكجااباد و كاملا خالي از سكنه و بني بشر و در نهايت از يه راه خاكي به ساحل راه پيدا كرديم و چند تا دختر و پسر دانشجو هم بودند و گفتند تا شهر بعدي ٢٠ كيلومتر راهه كه براي ما غير ممكن بود رفتن چون هم سخت و كوهستاني بود و هم تاريك و به ما اب دادن و ما هم شب رو با يه كم از پاستا و گوجه فرنگي سر كرديم و صبح روز بعد هم كورن فلكس با اب ، واقعا سخت بود بدون غذا بعد از كلي انرژي سوزوندن و بعد هم ادامه مسير در اين راه چالش انگيز و بيلبوردهاي عكس غذا در كنار جاده شبيه خواب بود و بالخره رسيديم به اون كافه رؤيايي و من چهار تا امپنادا خوردم و دو تا قهوه و يك ليتر اب ميوه و بعد از برگشت انرژي و بنزين زدن به جاده و زين برگشتم اما به دليل بإرش شديد بارون و سرد شدن هوا و باد شديد مخالف تو صورت در سربالايي ها بعد ازكلا ٢٥ كيلومتر در اين روز مجبور به توقف تو يه روستا شديم و نانواي شهر كه ادم تقريبا الكي سرخوشي بود يكي از أتاق هاي خونه محقرشون رو به ما داد و من تا به حال اين همه از بودن در يه جاي به اين محقري ممنون و سپاسگذار نبودم چون كاملا خيس و يخزده بودم كلا مردم شيلي مهمونواز و خوش امد گو نيستند و اين يه دونه خيلي استثنا بود به هر حال نجات يافتيم و فرداي اين روز با انرژي كامل و باد بسيارشديد پشت سر مثل يك ژنراتور قوي ٩٠ كيلومتر پا زديم و ميتونم به جرّأت بگم اين روز يكي از بهترين روزهاي دوچرخه سواري من در كل مسير دنيا بود و من پر از انرژي و اين باد عجيب و عالي كه تا ميتونستيم ازش سواستفاده كرديم و با سرعت هر چه بيشتر اين راه كسل كننده رو تموم كنيم و شب هم يه كمپ عالي و هواي عالي خيلي اوضاع رو بهتر كرد ديگه داشتم كم كم بيشتر از اينجا متنفر ميشدم و هر چيز كوچيك و اين مسير تو ذهن من مثل كوه بزرگ شده بود و همه چيز سخت شده بود و مخصوصا رانندگي افتضاح بعضي كاميون ها و اتوبوس ها و صداي وحشتنكاشون هر لحظه گوشخراش بود ، اين جاده براي من جاده غمگيني است هر ١٠٠ يا ٣٠٠ متري يه مقبره و يادبود كوچيك با صليب و مجسمه مسيح يا مريم مقدس رو از ادمهاي كشته شده تو جاده ميبيني كه ميتونم بگم هيچ وقت چنين آمار وحشتناكي از مرگ و مير جاده اي هيچ جاي دنيا نديده بودم كه باعث ميشه حس خيلي بد و افسرده اي از پا زدن در اينجا پيدا كني و بيشتر احساس خطر كني تا لذت اما شانه جاده اينجا تقريبا پهنه و من خوشحالم و أمن هستم.و بالخره بعد از همه اين داستان ها رسيديم لأسرانا يه شهر ساحلي با كشتي هاي شبيه دزدان دريائي و حال و هواي شرجي و خوب و دو روز زودتر از موعد وقت تعيين شده رسيديم كه شانس يه استراحت بيشتر رو بهتون ميداد و اينجا دوباره بعد از چند روز مشكلات جديد شروع شد ، توري كه رزرو كرده بوديم تا از اين صحراي طولاني اتاكاماي امريكاي جنوبي كه طولش بيش از ٢٠٠٠ كيلومتر هست بگذريم كه دوچرخه سواري أصلا تو اين صحرا تفريح نيست ، الكي به دلايلي كنسل كردند و ما مونديم و دو تا دوچرخه و يه عالمه راه نرفته ، و بعد با مذاكره با كلي اتوبوس هيچ كس حاضر نشد دوچرخه ها رو ببره ، از دست دادن اين تور و در واقع وسيله حمل و نقل ما تا دم مرز كشور بوليوي يه جورايي بيش از حد اندازه نا اميدكننده بود هم از لحاظ مالي و هم زماني و هم اينكه هيچ چي اينجا نظم خودشو نداره راننده ما كه همون تور ليدر ما بود الكي خودشو زده بود به بيماري برونشيت و از أونجايي كه ما ايروني ها خودمون إستاد اين كارها بوديم و ميتونيم از روي هوشمون حدس بزنيم كي الكي خودشو ميزنه به موش مردگي اين كارشون خيلي واقعا براي ما آزار دهنده بود و دليل اين كارشون هم نبود مسافران كافي و به صرفه نبودن بود چون ما فقط چهار نَفَر بوديم و اين نظر من بود و كاملا هم درست بود ، پسره چندان ميگفت برونشيت دارم و بايد إنتي بيوتيك بخورم كه انگار سرطان گرفته و بايد شيمي درماني بشه !و خلاصه كلي فيلم بازي كرد تا ثابت كنه بايد تور كنسل كنه و به هدفشون رسيدند و ماهم ناچارا مجبور به فرستادن دوچرخه با هواپيما به شهر مقصد بعدي شديم و هول هولكي دوچرخه ام رو به چند قطعه تقسيم كردم و بسته بندي و فرودگاه ،فقط استرس و فقط بي برنامگي اينها كلي مشكل ساخت .اين هاستلي كه توش بوديم در اين شهر كوكيمبو نزديك لأسرانا هاستلي بود مثلا براي توريست هاي جهانگرد اما دو واقع براي نگهداري سگ هاي جالب و گربه ها و يه سري قناري حيوانات ديگر كه دائماً در سطح هاستل در گردش و خوردن بودند ولي افرادي اينجا بسيار صميمي و مهربون دارد و به ما كمك بسيار كردند و أصلا تميز نيستند و هر شب مهموني و پارتي دارند و نميدونم چه توصيفي از اين مكان خنده دار و عجيب بكنم ، در هر صورت سفر دوچرخه سواري ما در اين نقطه دنيا به پايان رسيد و

شهر بعدي كه به ان خواهيم رسيد با اتوبوس ، گذر از صحراي هزار و چند كيلومتري اتاكاماست كه واقعا كسل كننده و طولاني بود تا به مرز بوليوي برسيم چون ديگه دوچرخه سواري تو اين صحرا واقعا كسل كننده ترين خواهد بود

، شهر سان پدرو اتاكاما كه مقصد نهائي ما در شيلي است ،شهري بود بسيار بسيار متفاوت از تصورات من ، اين شهر جالب در ارتفاعات كوها معروف به شهر توريستي و كوهاي بلند است براي كوهپيمايي و درياچه و ابگرم هاي معدني ، و خيلي عجيب بود كه همه خونه هاي شهر ساخته شده از گل رس بود و شبيه يكي از روستايي ايران ، به جرّأت ميگم روستاي فوق العاده توريستي و جذاب تو ايران اينهمه واسش تبليغ ميشد ما الان صدر جدول كشور توريست پرور جهان شده بوديم،ولي خوب متاسفانه هيچ خبري نيست،ولي خوب اينجا براي من جالب ترين و جذاب ترين بخش از شيلي بود و از سبك معمار ي اينجا و ديدن كلي توريست هاي مختلف و شهر زنده با كلي موسيقي امريكاي جنوبي لذت بردم مخصوصا اين كه ما دقيقا در زماني اينجا بوديم كه روز ملي استقلال شيلي ها از اسپانيايي بودم همه جا پرچم و جشن و شادي و مردها با لباس كابوي و زنها در لباس هاي رنگي محلي اسپانيايي ، ديدن رقص بايلا براي من بهترين قسمت اين روزها بود ، چند روز رو در اينجا مشغول تداركات سفر به بوليوي هستيم ، و چون ورود ما از مرز زميني شيلي به بوليوي هست و ارتفاع به طور ناگهاني از اين شهري كه هستيم به ٤٣٠٠ متري خواهد رسيد ، بنابراين من هر لحظه استرس بيماري ارتفاع زدگي را دارم هر چند به اندازه كافي دارو و تجهيزات داريم ، اما چون قبلا در سفر به كوه اورست اين بيماري رو گرفتم فرقي نداره كه چقدر فيتنس باشي و قواي جسماني بالا ،ممكنه دچارش بشي ،به هر حال يه ريسك هست

راستي فراموش كرده بگم درست يك روز بعد از حركت از شهر كوكيمبو به مقصد سان پدرو زلزله اي به قدرت ٨.٤ ريشتر اون شهر رو تكون داد و همونطور كه همه ميدونند امريكاي جنوبي و اين لاين درست رو كمربند زلزه هاي بدّي هست ما جون سالم به در برديم ،واقعا ترسناك بود البته تعداد كشته ها گفتند ١٠ نَفَر اما خوب فرار كرديم

ما در چند روز اينده در كشور بعدي يعني بوليوي هستيم كشوري كه در دنيا به خطرناكترين جاده هاي دنيا معروف هست و برنامه عجيب و خاص ويديويي از سراسر دنيا تو اونجا ضبط شده و لاپاز

پايتخت اون بلندترين و مرتفع ترين شهر دنياست ،بله شيلي هم تموم شد هرگز افسردگي و چالش هاي اينجا و رآهاي سختش رو از ياد نخواهم برد اما در هر صورت ،جمعا ٦١٥ كيلومتر دراين كشور روي دوچرخه خسته ام پا زدم و ٨٠٠٠ كيلومتر مسير جهانگردي من به دور دنيا در اين كشور تمام شد كه مسيري خيلي طولاني أست به خودم افتخار ميكنم و حس خوبي در وجودم هست از اين مسافت اما اين پايان راه نيست اين تازه پايان اولين ماجراجويي در اولين كشور امريكاي جنوبي است،كشور بوليوي براي من شروعي پر چالش است چون به محض رسيدن به مرز بوليوي ارتفاع از ٤٠٠٠ متري شروع خواهد شد واميدوارم بيماري ارتفاع زدگي چالش بعدي نباشد إنسان سخت كوشي شده ام ،از شيب ،از گرسنگي ،از تشنگي،از بيماري هاي كنوني و ويزا گرفتن هاي سخت جون سالم به در برده ام و با وجود همه دلتنگي ام براي خانواده عزيزم و ايران و حال و هواي اونجا و هر شرايطي كه هست به اين رويا ادامه خواهم داد ، بسيار مشتاق ديدن كشور بوليوي هستم ،شايد اولين زن ايراني با دوچرخه در اين كشور كسي چه ميدونه ؟!!!هزاران مايل سفر به ناكجا مسيري است به سوي يادگيري ناشناخته ها فرهنگها و زبانها و أدمها و درسهاي شخصي در دانشگاه جاده ها ..........ميروم و با داستانهاي ماجراجوييي جالب تَر بازخواهم گشت.نوشين ٢٤شهريور سال ٩٤


Additional photos below
Photos: 88, Displayed: 22


Advertisement



Tot: 0.059s; Tpl: 0.016s; cc: 10; qc: 26; dbt: 0.0316s; 1; m:domysql w:travelblog (10.17.0.13); sld: 1; ; mem: 1.1mb