New Zealand sarzamine behesht majerajoyee ha


Advertisement
New Zealand's flag
Oceania » New Zealand » North Island
June 23rd 2015
Published: September 3rd 2015
Edit Blog Post

Total Distance: 0 miles / 0 kmMouse: 0,0


شروع سفري جديد به سرزميني از زيبايي ها ، فرهنگ اروپايي و اميخته به فرهنگي كهن از قبيله هاي مايوري و سرزمين رنگين كمونها و مردمان خوب و مهمانواز كيوي ،كيوي اصطلاحي است كه براي مردم اروپايي كه سالهاست به اينجا اومدند به كار ميره و تركيبي از نژادهاي اروپايي و مايوري ،سفر به نيوزلند هم از اون داستانهاي جالب ديگه پاسپورت من بود كه اومدن به اينجا رو هيجان انگيزتر كرد ، بله پرواز از مالزي به مقصد شهر اوكلاند در نيوزلند بود كه شامل سه تا پرواز ميشد مالزي به سنگاپور و سنگاپور به سيدني و سيدني به نيوزلند و خيلي هم طولاني چون تنها پرواز ارزون همراه با بار دوچرخه بود ، بعد از كلي هيجان و رسيدن به فرودگاه مالزي بعد از يكساعت راه اونم صبح زود ، اولين نفري كه وارد گيت شد من بودم كه خدمه پرواز گفت خانم ببخشيد ما نميتونيم شما رو بفرستيم چون براي ورود به سيدني شما ويزاي ترانزيت ميخواي كه من أصلا نميدونستم و بسيار شوك آور بود سعي كردم خونسردي ام رو حفظ كنم و بعد از كلي صحبت گفتم خوب چطور ميشه اين ويزاي كزايي رو گرفت ، بعد از كلي اين ور و أونور رفتن تو فرودگاه و إيرلاين هاي ديگه و سوْال و جواب فهميدم همه مليت ها ميتونن إنلاين اين ويزاي غير منطقي بخرند به جز ايراني كه جاي تعجب هم نبود در نهايت بعد از همه اينها متوجه شدم بايد حضورا برم سفارت استراليا و اونم كي دوساعت مونده به پرواز !خوب خيلي سورپرايز بدّي بود ولي چاره چيه ، ؟برگشت به شهر كوالا يعني سوخت شدن يه پرواز و پرواز بعدي به مقصد سنگاپور بود كه البته با سفارت استراليا با هزار تا تلفن تو اونجا تماس گرفتم و گفتن بايد حضورا بياي و بگيري ، و من هم چون هنوز ويزاي سنگاپورم به دليل مولتي بودن يعني دوبار ورود و خروج هنوز اعتبار داشت و فاصله بين پرواز سنگاپور تا سيدني تقريبا ١٠ ساعت بود كه من تصور كردم با توجه به مساحت سنگاپور و زمان ميرم و ويزا رو ميگيرم و برميگيرديم فرودگاه و به پرواز بعدي به سيدني ميرسم اما اين خواب و خيالي بيش نبود ، چون گفتند شايد به شما سريع بدند ولي معمولا ١٠ روز كاري زمان ميبره خوب ديگه وضعيت افتضاح تَر و بدتر ميشد ، خلاصه بالخره منو فرستاند سنگاپور وارد پاسپورت كنترل شدم با هزار اميد كه تو اين مدت انتظار پرواز برم ويزا بگيرم ، مامور پليس پاس منو طبق روال مثل يك شي ناشناخته برانداز كرد و كلي تو كامپيوتر خودش تحقيقات كرد و گفت خانم شما ويزاي سنگاپور نداري كه بري داخل دنبال من بيا !!!خلاصه همسفر من اونطرف مرز و منم اين طرف دنبال پليس و توضيح كه چرا اين دوبار ورود هست ولي يارو بدون گوش دادن منو و پاسپورتم رو تحويل پليس مهاجرت داد و من تقريبا بعد كلي انتظار تو يه أتاق دوباره به جايي ديگه برده شدم و هر چي حرف ميزدم هيچ كس گوش نميداد و با اون پليس اسكورت شدم به يه طبقه مخصوص كه شبيه يه زندان محترمانه بود با چند ادم هاي أسيايي دستگير شده ديگه و مثل پاكستانى و شايد عرب ، خلاصه وسائل منو تحويل گرفتند و زمان مصاحبه با يه ادم سنگاپوري بي منطق رسيد و من همچنان حرص و جوش ميخوريم كه چرا من اينجام ، خلاصه كلام اينكه بعد از كلي مصاحبه و بي احترامي به مليت منو و سوالات مسخره كه چرا ميخواستي غيرقانوني بري سنگاپور گفتند تو رو با اولين پرواز بعدي ميفرستيم مالزي همونجا كه اومدي ، اي واي كه چه مصيبتي بود به اينها ثابت كنم من دارم ميرم نيوزلند نه جاي ديگه ، خلاصه يه دختره از هواپيمايي ما اومد و گفت داريم با ويزاي نيوزلند تو ومدارك با پرواز مستقيم ميفرستيمت يك رأست نيوزلند و ديگه ويزاي ترانزيت نميخواي فقط پرواز قبلي نيست و با پروازي گرون تر و اين اميد من بود ولي نه قطعي ،خلاصه اينكه بعد از ٨ ساعت بازداشت تو يه جايي عجيب من رو با پليس و أسلحه و اسكورت فرستادند يكراست به ساعت پرواز نيوزلند و پاسپورت من تحويل مدير پرواز نيوزلند شد و اجازه خروج از هواپيما قبل از مصاحبه را نداشتم ،البته با پليس نيوزلند ،تقريبا ١٠ ساعت پرواز براي من به سختي تموم شد و. با نگراني و استرس اينكه مبادا به خاطر اون نامه مهر شده به پاسپورتم از اداره پليس مهاجرت و دپورت شدن منو به نيوزلند هم راه ندن ، پاسپورتهاي مردم و تو دستشون ميديدم و به خاطر اين همه تحقيري كه واسه اين پاسپورت ميشدم ناراحت بودم ، همش يعني يه چيز جايي كه به دنيا مياي سرنوشت اينده تو رو تعين ميكنه چه قدر بي عدالتي ،به نظر من اين دنياي پر از شعارهاي حقوق بشر هنوز از نژاد پرستيدو تبعيض پاك نشده ، بگذريم بعد از رسيدن به خاك نيوزلند و خروج همه مسافرها از هواپيمايي نيوزلندي من موندم منتظر و يه خانم شيك ميانسال با كت ودامن و مدل اروپايي و لهجه انگليسي اومد بيش من و گفت ، خوب عزيزم سلام به نيوزلند خوش اومدي به من بگو مشكل چي بوده عزيز دلم ، واي خداي من اين طرز برخورد، كجا و بازداشت به خاطر هيچي كجا ، ؟؟!!!انگار همه چي رو از قبل ميدونست وقتي ماجرا رو گفتم گفت ناراحت نباش عزيزم اين مشكل و اشتباه از طرف اونها بوده فقط اين كاغذ از تو پاسپورت دربيار و برو تو پاسپورت كنترل و به نيوزلند خوش اومدي خوش بگذره و من دوباره با يه مامور تا پاسپورت كنترل رفتم البته با استرس و بله بالخره نيوزلند و مهر ورود اي خدا كه چه استرسي بود اين ٢٤ ساعت سفر با دوچرخه ام به نيوزلند يكي از ماندگارترين خاطرات سفر من به دور دنيا است ،اوكلاند شهري اروپاييي نشين و بسيار مدرن و با خونه هاي خيلي خوشگل ويلايي چوبي بود كمتر اپارتمان و برج ميبيني به جز مركز شهر كه چند تا خيابونه و اداري و ساختمون و يه برج معروف بلند داره ،ولي خلوت كل جمعيت نيوزلند بيش از ٥ ميليون نَفَر نميشه كه يك و نيم ميليون نفرشون تو اوكلاند هستند ،دوستامون كه اونجا زندگي ميكردند اومدن دنبالمون و ما تو خونه اونها مهمون بوديم تا حركت كنيم به سمت مسير در شمال اوكلاند تا انتهاي نقشه و شمالي ترين نقطه يعني كيپ رنگا خونشون تو يه محله عالي و خلوت بود و نمايي عالي از دريا و شهر و برج معروف و من بعد از مدتها تو هاستل ها و چادر اومدم چند روزي رو تو خونه استراحت كنم ،اونها مارو به يه مسير پياده روي عالي و فوق العاده زيبا در كنار دريا و كوه بردند و نمايي زيبا از شهر و كوه اتشفشانهاي اونجا كه ميتونم بگم مثل يه رويا بود ،نيوزلند به سرزمين اتشفشانهاي خاموش معروف بود همه جا ميشد از شكل خاص يه كوه و تپه حدس زِد اينجا قبلا هزاران سال قبل اتشفشان بوده ، كه قدمت اين سرزمين زيبا به ٨ ميليون سال هم ميرسه و پرنده هاي خاص نيوزلند اينجا رو خاص كرده ، مثل پوككو و كيوي و تويي و كبوتر چوبي و فنچ و گنجشك هاي دم پنكه اي و يه عالمه پرنده هاي جالب و خوش صدا كه از اينجا يه سرزمين اروم و مديتيشني ساخته من عاشق اينجام . بله بعد ٥ روز ما عازم جاده شديم و البته با هواي باروني و تجهيزات كامل و پر از اشتياق ، دوچرخه سواري در كوهاي نيوزلند و ارتفاعات همچنان مثل سفرهاي قبلي سخت است ،بالا رفتن از كوها با يه دوچرخه سنگين هميشه سخته و هيچ وقت أسون نميشه اما من از لحاظ فيزيكي و ذهني قوي تَر هستم و مثل سفرهاي قبل چندان اذيت كننده به نظر نميرسه ، و مخصوصا سفر در جاده هايي كه يه لاين مخصوص دوچرخه كنار جاده داره و اينجا همه به حقوق يه دوچرخه سوار احترام ميذارند مسير رو لذت بخش تَر و رؤياي تَر هم ميكنه مسير دوچرخه سواري تو جاده هاي نيوزلند فوق العاده رؤيايي و بينظير و با شكوه ،گهگداري يه بارون نم نم مياد و پشتش يه رنگين كمون به پهناي اسمون ظاهر ميشه كه منو ياد عهد خدا با ادميان بعد از طوفان نوح در كتاب عهد عتيق ميندازه ،اينجا سرزمين كشاورزا و دامداراست و شغل اصلي همين هاست و يه چيز جالب اينه كه اكثر حاشيه نشين هاي شهرها مزارع خودشون رو دارند و محصولات لبني و گوشتي و سبزيجات رو خودشون تأمين ميكنند و خيلي مستقل هستند ،ماهيگيري هم اينجا در همه نقاط ازاده و هر چي هم تو جنگلهاي اينجا شكار كنند ازاده و مال خودشون هست و قوانين خاصي نداره ،نيوزلند سرزمين ادمهاي خودكفاست مردم اينجا خيلي شاد و خوشحالند و معمولا عمر طولاني دارند چون هواي اينجا محشره و اونقدر تازه و خالص كه ميتوني احساس خوب از خواب بيدار شدن رو هر روز حس كني همه چيز اينجا براي من تازگي داره و جالبه .فرهنگ اروپايي اينجا از سالها پيش كه اول انگليسي ها اومدند اينجا تحت تأثير تاريخ اينجاست وگرنه اولين انسانهاي كه اينجا اومدند مائوري ها بودند كه البته اونها هم مهاجرين أسيايي و امريكايي بودند و بسيار عظيم الجثه هستند و البته خيلي أضافه وزن ورزش راگبي اينجا بسيار معروف و محبوب مردم است و يكي از بهترين تيّم هاي دنيا رو هم دارند و در واقع راگبي مذهب مردم نيوزلند است و غيرت خاصي رو كلمه راگبي دارند و اكثر بچه البته پسرها از بچگي تو مدرسه تيّم دارند تو شهرها و جاده ها از كنار استاديوم هاشون كه رد ميشم با دوچرخه واي ميسم و تماشا ميكنم كه چه جوري تو باد و بارون و زمستون و گل و لأي غلط ميخورند و بازي ميكنند ،تو همه سنين حتي يك شب تو زمين راگبي كمپ زديم .يه چيز جالب اينجا جعبه هاي پست دم در خونه هاست كه اكثرا دست ساز كشاورز هاست كه شكلهاي جالبي داره و بيشتر از همه يك مايكروفر خراب هست كه خيلي بامزه است.يكي از هايلايت هاي من از اين سفر خاطره انگيز مردم مهربون اينجاست من بعد از ايران خودمون مردمي به اين مهمانوازي تو هيچ كشوري نديدم البته به استثنائي تاجيكستان كه خوب اون ها هم جزئي از ايران بودند يادم مياد روزهاي زيادي در اين مسير به شمال نيوزلند وقتي خيلي خسته بوديم أدمها تو مسيرمون مارو به خونه هاشون بردند و از ما پذيرايي كردند و به ما اجازه دادند از حموم خونشون استفاده كنيم كه همونطور كه از فرهنگ اروپايي ميدونم اين چيزها تقريبا غير معمول هست اما نميدونم شايد من براشون ادم خاص و جالبي بودم به خاطر مليتم كه تا حالا يه ايراني نديده بودند ، به هرحال بايد إينو بگم نيوزلند يكي از گرون ترين كشورهاي است كه تا حالا اومدم اگر بخوام مثال بزنم يه دونه بادمجون ١٠ دلار اينجا و ٢٥هزارتومان ماست ،!!!بله اينجا شوخي نيست گرونيه گروني ،و حتي واسه خود نيوزلندي ها هم طبق گفته خودشون و درامدهاشون گرون محسوب ميشه و نكته اين دعوت ها اينجاست كه تو اينجا وقتي از يه مزرعه دار و يا ادم خوبي سوْال ميكرديم كجا ميتونيم كمپ بزنيم مارو به حياط خونشون و در واقع مزرعشون دعوت ميكردند كه معمولا براي توريستهاي ديگه بدون دوچرخه كمتر اتفاق ميفته و دليل اونهم خيلي جالبه اينجا دولت همه جا تو جاده ها جاهاي مخصوصي رو براي كمپ زدن با سرويس بهداشتي و حموم و إمكانات اشپزخونه اماده كرده و سفر هاي داخلي مردم اينجا اكثرا با كمپر ون هست ماشين هايي كه توش تجهيزات كامل داره ولي نميتونند هر جايي توقف كنند براي شب و از اين نقاط مشخص شده در جاده ها براي شب ماندن و بقيه إمكانات استفاده ميكنند و البته هم چندان ارزون نيست گاهي أوقات به اين نقاط مخصوص كمپ رفتيم و بقيه زمانها مهمون مردم بوديم كه البته نه هميشه تو خونه هاشون بلكه چادر رو تو كنار خونشون در مزرعه يا باغ كه البته خيلي عالي بود چون اكثرا كشاورز و شخصيتهاي متفاوتي بودند كه مارو با سيستم مزرعه داري و دامداراي اونجا آشنا ميكردند ،و اين يكي بهترين تجربيات من از بودن در اين مزارع زيبا بود چون خيلي چيزها ايشون يادگرفتم مثلا اينكه چطور از زمينهاشون نگهداري ميكنند و چطور گوساله ها شير ميدند و تجارب اونها و ديدن سگهاي گله از بهترين ها بود كه چطور با تربيت دو تا سگ يه گله بزرگ دوهزارتاييي از گاو و گوسفندها رو شب جمع ميكنند تو اغل و مزرعه و اين شغل اين سگهاست براي هفت سال و فوقالعاده باهوش هستند و كشاورز ها كلا با راحت طلبي با اين موتورهاي چهار چرخ بزرگ و سگ هاي چوپان پشت موتورها به گشت و گذار مشغولوند و سيستم زحمت كشي كلا اينجا مفهومي كه تو ايران هست رو نداره و معني چوپاني هم يه چيز ديگه است ،اينجا الاغ هايي رو ميبيني كه كلا در مزارع به صورت دكوري نگهداري ميشند و فقط غذا ميخورند و استراحت ميكنند و هيچ گونه فايده اي هم ندارند ،نه شير نه گوشت و نه باربري ! تعدادشون هم محدوده فقط براي خالي نبودن عريضه هستند،حتي الاغ ها هم در اينجا در رفاه به سر ميبرند ، بايد يه سري به امام زاده داوود ما بزنند مفهوم كار و الاغ و زحمت كشي رو بيشتر درك كنند.تو مسير به شمال يه روز باربند عقب دوچرخه ام شكست و تو يه جاده أفرود بوديم كه بسيار كارمون رو سخت كرد مجبور بودم براي اينكه چرخ عقب هم خراب نشه با اون دوچرخه سنگين راه برم و خوشبختانه يه كشاورز مهربون ديديم كه گفت پايين اين جاده يه زن و شوهر خيلي مهربون هستند به نام سيليوا و أستيو كه شايد به شما كمك كنند يه كارگاه چوب بري دارندو بگيد از طرف من أومديد و ما وقتي به اونجا رسيديم يه زن سويسي ميانسال رو تو كارگاه ديديم كه خيلي جدي كإرهاي اصطلاحا مردونه رو انجام ميداد و براي يه كشتي كروز دكوراسيون چوبي خاصي ميساخت و به ما اجازه داد بمونيم تا شوهرش بياد شوهرش نيوزلندي بود و آدمي جالب چون به ما اجازه أقامت تو يكي از چند كلبه چوبي كه داشت رو داد و من براشون غذا پختم و اونهم دوچرخه منو وسط اون جنگلهاي خالي از سكنه تعمير كرد و البته بهتر از اولش و بعد هم شب اتيش رو روشن كرد و از داستانهاي خودش گفت و تجربياتش اون شكارچي پاسم بود پاسم يه حيون خيلي بده كه شبيه يه سنجاب بزرگه و موي اون براي توليد نوعي پارچه گرم عاليه و البته گرون و تو نيوزلند بيش از ٣٢ ميليون از اونها هست كه با توجه به اينكه جمعيت نيوزلند بيش از ٥ ميليون نيست خيلي تعدادشون زياد شده و به مزارع اسيب ميزنند من هم تقريبا روزي ده تاشون رو مرده كنارجاده ها ميبينم كه با ماشين ها تصادف كردند يا تير خوردند. صبح فرداش هم اون مرد مزارع خودش رو به ما نشون داد و يه زيپ لاين كه خودش بين درختان براي تفريح كشيده بود و ميتونستي مثل تارزان از اين ور جنگل بري أونور و خونه هاي درختي جالب و تاب سواري و ديدن و غذا دادن به الپاكينوها هاي كه خودش ازشون نگهداري ميكرد ،و خلاصه اينكه براي من تجربه اي عالي بود و خوشحالم از اينكه دوچرخه ام شكست وگرنه هيچ وقت نميتونستم چنين تجربه عالي رو از بودن در كنار اين ادمهاي ناب به دست بيارم ،پشت هر اتفاق بد و خوب رو دوچرخه يه داستان ديگه هست.مسير ما به سمت كيپ رنگا شمال ترين نقطه نيوزلند روزها ادامه داشت تقريبا روزها بين ٧٠ تا ٨٠ كيلومتر پا ميزديم و سرزمين هاي زيباي اينجا رو با دوچرخه ام درمينورديدم و زمان به سرعت در حال گذر است ،زندگي مردم اينجا به راحتي ميگذره و كلا تو يه دشت بزرگ يه خونه تنها ميبيني و يه مزرعه بزرگ و أدمها اينجا ترجيح ميدهند به دور از همه در جايي خالي از سكنه زندگي خودشون رو داشته باشند.و جالب اينكه ما پيش ادمهاي خاص و جالب أقامت داشتيم ، خيلي هاشون هيچ وقت تو زندگيتون يه ايراني نديده بودند و جز از نام ايران هيچي نميدونستند و كار من هم معرفي ايران بود هميشه ، يكي از همين روزها در خونه يه نيوزلندي ديگه بوديم كه قبلا هم گفته بودم جامعه دوچرخه سواران دنيا وبسايتي دارند به نام warm shower كه يا خودشون دوچرخه سوار بودند و يا جهانگرد و به ديدن و دعوت ما علاقه دارند و اين يكي تو شهر وايپو بود كه اتفاقا يه ايستگاه راديوية محلي داشتند و از من دعوت كردند يه مصاحبه كوتاه تو راديو شب داشته باشم منم با خوشحالي پريدم پشت بلندگو و گفتم سلام نيوزلند و مردم خوب عاشق اين كشور و مردم خوبتون هستم و من از ايران با دوچرخه ام به اينجا رسيدم و اونقدر هيجان زده گفتم كه اون نَفَر هم با من همفاز شده بود و دوتايي كلي خنديديم تو راديو و كلي از مردم گوش ميدادند و شب خوبي بود از ما پذيرايي كردند و فردا حركت كرديم ، اين تجربه ها خيلي برام به يادموندني شد . بعد از دو هفته رسيديم به كيپ رنگا و البته هفته ها ي سخت در باران و سرما و و مسيري واقعا پر از شيب هاي كوهاي مرتفع. رسيديم به جايي در دنيا كه يه فانوس بزرگ دريائي بود به نام كيپ رنگا و در اين نقطه اقيانوس أرام و تاسمان به يكديگر برخورد ميكنند و يك طرف اين منظره خارقالعاده اقيانوس واقعا أرام است و يك طرف درياي تاسمان كه در دو رنگ متفاوت و دو جهت با هم تلاقي ميكنند ،واقعا رسيدن به اين نقطه مرتفع و ديدن اين شگفتي طبيعت براي من افتخار بزرگي بود كه در اين سن نصيبم شد بينهايت از خدا ممنونم مسير بعدي ما به سمت جنوب و بازگشت به اوكلاند ادامه دارد و در سر راه از بزرگترين و قديمي ترين درخت دوهزار ساله نيوزلند به نام تاني ماهوتا بازديد كرديم كه اونهم عجيب بود ، و در راه بازگشت به شهر دارگاويل دوباره تو خونه يه نيوزلندي جالب پذيرايي شديم كه گفتند وقتي رسيدي دارگاويل بريد خونه برادرم ، و اونجا هم من ساعاتي عالي از بودن تو يه مزرعه بزرگ و زيبا رو داشتم كه تصميم به زندگي كردن در اينجا رو براي من قوي تَر ميكنه اونقدر كه سبك زندگي عاليه و بعد با اتوبوس به اوكلاند برگشتيم چون نميخواستيم يه مسير تكراري رو دوباره پدال بزنيم و بعد هم چند روز استراحت از خستگي يك مسير ١٠٠٠ كيلومتري و چهارهفته در راه در اوكلاند تو خونه أيوان و شرون از دوستامون كه من خيلي از اين استراحت لذت بردم ، چون وقتي خسته اي مفهوم خونه بودن و استراحت برات خيلي باارزش ميشه مسير به سمت جنوب نيوزلند حال و هواي ديگري داشت بخلاف تصورم كمي گرمتر و البته مسطح تَر هم بود و ديدن مردم نيوزلند كه صبح زود كنار دريا ورزش ميكردند و ميدويدند و دوچرخه سواري ميكردند مخصوصا تو همه سن ها خيلي انرژي بخش بود ما به سمت دريا و خطه ساحلي حركت ميكنيم و تمام مسيرهاي ما از اتوبان اصلي جداست تا از خطر تريلي ها و كاميون هاي چوب بر در أمان باشيم چند بار تو جاده اصلي خطر مرگ رو كنار خودم حس ميكردم ،چون مجبور بوديم و مسير ديگري نبود در هر صورت ما بعد ازچند روز به شهرهاي ساحلي و اتشفشاني و محدوده ناترانگ رسيديم و در اونجا قرار بود چند روزي رو در خونه دوست همسفرم بمونيم وقتي رسيديم به شهر كه هوا تاريك بود و ادرس اين خانم دوست هم بالآي كوه بود مثل هميشه ،اخر روز دوچرخه سواري خسته ،گرسنه ،سرما و تاريكي چالش ،هيچ وقت أسون نيست .بله بالخره رسيديم و ايشون خونه نبودند و بله عالي شد!و من پيشنهاد دادم تو اين نوك قله كه همه شهر بزرگ ناترانگ و بندر اون رو ميشد ديد بايد امشب از يكي از اين همسايه هاشون كمك بگيريم كلا اونجا خلوت بود و در همسايه رو زديم يه پيرمرد مهربون بود و با دو تا سگ جالب و بعد همسرش اومد و وقتي داستان رو گفتيم يكي از أتاق هاشون رو به ما دادن و اجازه ندادن تو باد و سرما بيرون چادر بزنيم و برامون سوپ گرم قهوه اوردند خونشون كاملا از هم پاشيده و شلوغ بود و البته خيلي بامزه دو تا مجسمه بزرگ گوزن هم از ديوار زده بودبيرون و كلا معلوم بود خونه يه شكارچيه با كلي شاخ گاوميش و پرنده هاي مختلف و ،،،و بعد متوجه شديم اين خانم پير تقريبا ٧٠ ساله شكارچي اينهاست واي كه چه قدر هيجان انگيز بود ديدن يه زن تو اين سن و سال با تفنگ و يه گوزن بزرگ ، و البته عكاش حرفه اي اون پيرمرد هم ساز بادي اسكاتلندي ميزد و كلا شاد بودند با خودشون در اون نقطه بالآي كوه و منظره اي كه صبح ديدم از اون بالا ارزش اونهمه سختي و بالا اومدن رو داشت.مسير سختي و دشوار بعدي تا ناي پير ادامه داشت كه شهري فوق العاده زيبا اما مسيري كوهستاني و سخت براي رسيدن كه البته چيز عجيبي نيست تمام نيوزلند همه راه ها اكثرا كوهستاني بود و البته يك روز بسيار بادخيز كه مسيري مسطح به سمت درياچه تاپو رو به شدت چالش برانگيز كرد و مجبور به توقف در شهر تاپو شديم كه خيلي سرد بود . اما يكي از زيباترين درياچه هايي كه با كوهاي پوشيده ازبرف و اتشفشانها در أطرافش منظره اي فوق العاده داشت در اين سفر به جنوب چشمه هاي ابگرم بيشتر و بيشتر ميشد و يكبار هم كنار مسيرمون تو هواي سرد تو يه رودخانه أب معدني گرم شنا كرديم ، از همه جا و تو جنگلها و راه ها يه بخاري بيرون مياد و شبيه يه منظره شهر جادويي كه پر از اسرار ميمونه ، زمينهايي كه پر از گل منظورم اهك هاي جوشان هست كه به ارتفاع چند متر تو هوا با فشار فواره ميزنه و گاهي هم غل غل ميزنه بيرون كه خيلي طبيعت جالبي داره سه روز در شهر نايپير استراحت در خونه پيتر از أعضاي گروه دوچرخه سواري مون و بعد هم سه روز در روتوروا از بهترين استراحت هاي بين مسيرمون بود،لذت بردن از بودن در چشمه هاي داغ معدني هر روز بعد از سه هفته رسيديم به والينگتون در جنوبي ترين نقطه جزيره شمالي پايتخت نيوزلند كه فقط بارون بود و بارون و سرما و پنچري و بالخره من به ارزوم رسيدم. چون در وقت مقرر رسيدم و به عنوان يه استراحت ميتونستيم باقي مانده وقت ده روزه ويزا رو به جزيره جنوبي نيوزلند با ماشين هاي ون سفر كنيم ،يك شب در والينگتون خونه يه دوست قديمي و فرداي اون روز سوار بر كشتي بزرگ و غول اسا و گذر از اقيانوس براي رسيدن به جزيره جنوبي يكي از تجربيات عالي من بود و عالي تَر از اون پيدا كردن يك ون بزرگ و عالي در واقع اينجا بهش ميگن كمپر ون كه توش اشپزخونه و تخت خواب و دستشويي و همه چيز هست ، واي كه سفر بدون دوچرخه تو باد و بارون چه كيفي داشت واسه چند روز ، پس ما بعد از رسيدن به بندر پيكتون سوار بر اتوبوس شديم و بعد از ٦ ساعت شهر كرايس چرچ كه از زلزله خيلي اسيب ديده بود و يك شب در اونجا تحويل گرفتن كمپر ون و بعد حركت به سمت شهر دونيدون و بازديد از يكي از معروف ترين و قديمي ترين كارخونه هاي شكلات در دنيا به نام كاتبري كه انگليسي هست و عجيب ترين چيز جالب تو اين كارخونه يه سؤله بزرگ بود كه مارو بردند داخل اون و تاريك بود و ناگهان برق ها رو روشن كردند و يك تن شكلات مايع و گرم از سقف به ارتفاع ٦ متر فرو ريخت وسط يه تانكر بزرگ جلوي ما كه ديدن اين صحنه يكي از مهيج ترين و جالبترين بخشها بود كه البته به قول خودشون تنها كارخونه شكلات در دنيا كه هنوز اين سيستم رو داره و بعد هم به سمت شبه جزيره تاكو و ديدن فوك هاي بامزه دريائي و مرغان دريائي بزرگ به نام الباتراس و پنگوين ها كه واقعا عالي بود ،فوك ها حيوناي تنبل چاق و بامزه ،كه البته ميتونند خيلي خطرناك باشند بايد از فاصله بيست متري ببينيشون ولي من رفتم دومتري شون عكس بگيرم و اون فوك بزرك و چاق و تنبل شروع كرد به دويدن و من از ترس زمين خوردم و كلي خنديدم چون بهم نرسيد .سفر به سمت جنوبي ترين نقطه نقشه نيوزلند يعني شهر بلاف ادامه داشت و در اين مسير يكي از پديده هاي عجيب طبيعت يعني سنگهاي بسيار بزرگ گرد كنار ساحل ديدم به نام موراكي بولدرز كه اين سنگهاي عظيم در كنار ساحل بعد از گذر ساليان همچنان گرد و عظيم هستند و از نوع خاصي از مواد در داخلشون تشكيل ميشند ، واي كه چه قدر هيجان انگيز بود ديدنشون شبها را در ون ميخوابيديم و غذا درست ميكردم و براي ما كه هميشه در رآها اكثرا در چادر و كمپ ميخوابيم و در بارون و سرما غذا درست ميكنيم اين يه نعمت بزرگ بود كه تو يه همچنين ماشيني تو سفر غذا درست كنم اونم غذاي ايراني ،و در جايي گرم تَر از چادر بخوابم بله اين تجربه ناب ترين تجربه من بود چقدر دوست داشتم از اين ها تو ايران هم بياد. شهر بلاف مقصد نهائي ما در جنوبي ترين نقطه نيوزلند معروف به اويستر هاي تازه دريائي و يا همون صدف با خوردن شون تجربه ي بي نظير ديگه اي بود كه البته جالب تَر واسه من اينه ماه گذشته من در شمالي ترين نقطه نيوزلند بعد از هزاران كيلومتر با دوچرخه و حالا در جنوبي ترين نقطه نيوزلند و اين غير ممكن هم ممكن شد سفر بازگشت ما از بلاف به سمت شهر كوينز تاون ادامه داشت و شهري كه معروف به مركز أدرنالين نيوزلند است ،از هر نقطه از كوه يكي با پاراگلايدر و يكي با هواپيماي دو سرنشين ميومد پايين و تو درياچه با قايق هاي جت و تندرو و كوسه هاي زيردريايي با سرعت جت بالا و پايين ميرفتند در اينجا اولين ايراني رو ديدم ، كه چند سال بود اينجاست مردي بسيار خوب و نازنين كه منو به يه نوشيدني دعوت كرد و مثل هميشه ايراني هاي مهربون بعد از كويينزتاون به سمت كوه كوك حركت كرديم و مناظر بيش از اندازه ديدني و عالي بود و من هر لحظه ذوق زده. بودم ، بعد از إتمام ١٦٠٠ كيلومتر در چهار روز روز پنجم به كرايس چرچ برگشتيم و و بعد تحويل ماشين و يك شب استراحت روز بعد به بندر پيكتون برگشته و سوار بر كشتي به عظمت تايتانيك البته يك چهارم اون به والينگتون رسيديم و فرداي اون روز با قطاري بي نظير كه پنجره هاي بزرگ و تا سقف داشت به شهر اوكلاند برگشتم اين قطار و سفر با اون تو دوازده ساعت يكي از بهترين و راحت ترين سفرهاي من با قطار در كل تجربه سفر با قطار در زندگيم بود كه از مناظري فوق العاده رد ميشد ،درياها و مزارع و كوها و ابشارها و كوه زيباي فيلم اخرين سامورايي ، يكي از واگن ها بيرون در هواي ازاد بود ، و اين بود پايان سفر به نيوزلند يكي از بهترين سفرهاي من كه با اين قطار ميتونم بگم تمام جزيره شمالي و جنوبي و خطوط ساحلي و كوها رو در نه هفته اونم با دوچرخه ، ون ، قطار و اتوبوس ديدم سفري بي نظير با مردماني بافرهنگ و أصالت و مهربون و پرواز با دوچرخه ام در زيبايي اين جزيره به دور از همه جاي دنيا ، بسيار خوشحالم و البته دلگير از إتمام اين سفر چون ميدونم خيلي از اين إمكانات در امريكاي جنوبي كه به سوي ان ميرم نيست ،اما سفر يعني همين يعني حركت و ديدن سرزمينهايي جديد كه هرگز پايم به آنجا نرسيده يعني دوباره ماجراجويي جديد و تجاربي جديدتر و مردماني با فرهنگ متفاوت از انچه ديدم و شنيدم .با نيوزلند براي هميشه خداحافظي نميكنم چون مطمنم به اينجا برميگردم شايد به زودي شايد دير اما اينجا رو با كوله باري از تجربه و درك سرزميني كه دوستش داشتم ترك ميكنم و پيش به سوي ناشناخته ها با همسفرم كه هميشه بزرگترين كمك ها رو به من در اين راه كرد به سوي سرزمين ديگر شيلي در امريكاي جنوبي به راه ميفتم.خداوند هميشه با من بوده و خواهد بود و من را بركتي عظيم داده نام او را شكر ميكنم و شكر


Additional photos below
Photos: 131, Displayed: 22


Advertisement



Tot: 0.089s; Tpl: 0.026s; cc: 8; qc: 46; dbt: 0.044s; 1; m:domysql w:travelblog (10.17.0.13); sld: 1; ; mem: 1.3mb