Thailand ....por az chalesh ha


Advertisement
Thailand's flag
Asia » Thailand » Northern Thailand
January 17th 2015
Published: September 12th 2015
Edit Blog Post

Total Distance: 0 miles / 0 kmMouse: 0,0


سفر به تايلند از مرز شمالي كشور لأوس شروع شد،سفري طولاني براي گذر از مرزهايي ابي كشور كامبوج و گذر از رود بزرگ مكون سفري تقريبا چند روزه خسته كننده با كشتي و اتوبوس و عبور از مرز كامبوج تا رفتن به شمالي ترين نقطه كشور لأوس چون قصد ادامه مسير بعدي دوچرخه سواري ما از شمال كشور تايلند به جنوب تايلند ادامه دارد ،و اين يعني كاري دشوار كه بدون دوچرخه مجبور به برگشت به شمال بوديم يعني تمام راه را با قايق و اتوبوس و حمل كردن دوچرخه ها و تجهيزات كمپ و واقعا اينجاست كه ميفهمي چقدر سفر با دوچرخه أسون تَر از همه اين كارهاست چون نيازي نيست اين همه هزينه حمل بار و خودتو پرداخت كني ،در هر حال بالخره رسيدم شهر هوشواي و با گذر از يك پل بر رودخانه مكون وارد خاك تايلند شديم ،حس جالبيه تجربه يه كشور جديد ديگه و اينكه مدتها بود منتظر رسيدن به اين بخش أسياي جنوب شرقي بودم به خاطر طبيعت و ساحل هاي زيبا با شن هاي سفيد و غذاهاي بسيار خوشمزه و متنوع و ديدن فرهنگي بسيار متفاوت از بخش هاي ديگر أسياي جنوب شرقي ،رفتار مردم تايلند بسيار دوستانه تَر هست و احساس راحتي بيشتري

اينجا ميكنم و همه تقريبا يه انگليسي ابتدائي براي كار راه اندازيي ميدونند و مذهب اكثرشون بودايي هست و زبانشون تايلندي و واحد پول هم بات هست هر ١٠٠تومن ما يك بات هست.اطرافمون وقتي دوچرخه سواري ميكنيم پر از مزارع برنج و جنگلهاي انبوه موز و نارگيل است و بوي مزارع سوخته


روزهاي اول مسير در تايلند حس عجيبي بود چون به محض ورود به جاده فهميدم اينجا قوانين ترافيك فرق داره يعني از سمت چپ رانندگي ميكنند بنابراين همه چيز فرق ميكرد و تا روزهاي اول همش اشتباهي ميخواستم برم اونطرف جاده انگار داري زندگي برعكس ميري ،ولي خوب بعد از چند روز عادت ميكني و ياد ميگيري و خوب بايد بگم راه ها و جاده ها به مراتب بهتر از سه كشور همسايه هست و بسيار مدرن تَر و البته رانندگي بهتر روزهاي اول هوا عالي بود و كمپ ميزديم ،و همونطور كه انتظار داشتم غذاها عالي و ارزون بود براي يه پرس غذاي خوب بين ١ تا ٢ دلار و نوشيدني ها هم أب ميوه هاي استوائي با يخ بسيار تازه و خوب و البته ارزون به نظرم من كسي نيست بياد تايلند و از غذاهاي اينجا بدش بياد ،تجربه خوب و عالي هست .با

اشتياق بسيار زيادي منتظر رسيدن به شهر چنگماي بودم چون قرار بود مهمان يك خانواده تايلندي باشيم كه تازگي ها شروع به مهمانوازي از دوچرخه سواران ميكنند و چون بعضي از بچه هاي گروهمون تازگي اونجا بودند براي ما هم موقعيت خوبي بود كه حس خونه و يه جا ساكن بودن و به مدت كمي داشته باشيم چون واقعا گاهي هر روز سفر سفر حركت حركت خسته كننده است ،دو روز در شهر چنگ رأي بوديم و تا چنگماي حدودا ٤٠٠ كيلومتر ديگه راه است ،اما وقتي رسيديم واقعا ارزششو داشت خونه اي تقريبا ويلايي و چوبي در وسط باغچه اي كوچك و سرسبز استوائي صاحبخونه يه خانواده امريكايي تايلندي كه در واقع اين خانم تايلندي قبلا همسر إيراني داشتند و براشون جالب بود كه يه زن دوچرخه سوار ايراني ببينند و همين هم باعث شده بود تا مار دعوت كنند تا دوباره دوباره ايران بشنوند دخترشون جانتراكه هفت ساله بود و پدرشون ويليام دكتر بود و فردي نابغه و إستاد دانشگاه بانكوك و تانتيب هم كه قبلا يكي از شغلهاي دولتي مهم داشته كه خانواده اي فوق العاده مهربون بودند و يك خونه كامل رو با اينترنت و همه إمكانات در اختيار ما گذاشتند و اين كارشون براي ما خيلي با ارزش بود و با ارزشتر اينكه اخرين شب كمپ در نزديكاي چنگماي اتفاق عجيبي افتاد براي من و يكي از همسفرام ،چون هميشه در اواخر روز روي دوچرخه خيلي خسته ميشيم گاهي مجبوريم هر جايي بشه كمپ زِد و اين كار سختيه چون هميشه راحت نيست پيدا كردن جاي مناسب كمپ و چون من هم با سرعت زيادي در حركت بودم به شدت زمين خوردم اما خوشبختانه فقط سر زانوهام و دستام زخمي شد و خدا رو شكر كه فقط همين بود اما همون شب يه حشره كه شايدم پشه بود همسفرم و نيش زد و چالش ها از همين جا شروع شد ،من كه با اون پاهاي پانسمان و شلوار پاره ٣٠ كيلومتري پا زدم تا رسيدم به اين خونه و همسفرم هم با پايي باد كرده از نيش يه حشره و اين خانواده به گرمي از ما استقبال كردند و اينجا بود كه جاي نيش كم كم تبديل به يه ابسه عفوني بزرگ شد و هيچ إنتي بيوتيكي نتونست جواب بده و در نهايت مجبور به يك جراحي موضعي شد براي خارج كردن عفونت و در نهايت ما مجبور به أقامت بيشتر شديم و البته سه شب هم أقامت در بيمارستان بزرگ چنگماي ،كه خودش تجربه خوبي نبود،و بعد از اون هر روز بازگشت به بيمارستان براي تعويض پانسمان و براي همين هم ما مجبور به أقامت بيشتر در كنار خانواده شديم چون براي رفت و امد به بيمارستان نزديك بود و من هم براي حسن تشكر يك شب همه رو به پذيرايي با شام إيراني دعوت كردم و خورشت بادمجان و ميرزا قاسمي ،پودينگ براي دسر و سالاد شيرازي درست كردم ،كه همشون عالي شدند و از غذاهاي إيراني استقبال زيادي شد طوري كه داشت به خودم هم نميرسيد


داستان جراحي همين جا تموم نشد من هم احساس كردم چند جوش ريز در ناحيه زير بغلم كمي عجيبه وقتي همسفرم بستري بود اونها رو به متخصص نشون دادم و تنها راه حل خوردن قرص بود كه ما هم بعد از ترخيص از بيمارستان و واقعه اي غير منتظره از اين همه بودن در بيمارستان كم كم بعد از بهبود اماده سفر بعدي از چنگماي به سمت جنوب و شهر بانكوك شديم، بعد از دو روز دوباره در مسير دوچرخه ناراحتي پوستي من عود كرد و منجر به توقف در شهري به نام كامپون فت شديم در شهري در ٣٠٠ كيلومتري بانكوك ،اين بيماري بسيار بسيار دردناك بود و با مراجعه دوباره به پزشك

مجبور به جراحي شدم البته سطحي اما در كلينكي بسيار بسيار مبتدئ و البته بسيار كثيف و راه ديگري نداشتم چون عفونت سرايت كرده بود و داروها هم جواب نميداد ،من هم تنها بودم و همسفرم به دلايلي مجبور بود به مسيرش ادامه دهد كه البته داستان تنها به اين سادگي كه مينويسم نبود و خاطرات تلخ اين روزها كه برايم شبيه پايان رؤياي دوچرخه سواري به دور دنيا بود هيچ وقت فراموش نميشود ،البته چيزي كه بيشتر از هر چيز چالش بود ، شانه خالي كردن مسوليت. بيمه اي بود كه از ايران خريده بودم براي چنين روزي و من هم كسي رو نداشتم تا هزينه هاي سنگين بيمارستانهاي مختلف را پرداخت كند و از طرفي. در شهري دور افتاده كه حتي امكان إرسال پول از ايران هم نبود و همه چيز به نوعي پيچيده بود ،بعد از پيگيري هاي متعدد و تماس با مركز بيمه ام در ايران و پيدا كردن مديران متوجه شدم بيمه اي كه به نام بيمه يكساله به من فروخته شده طبق اون چيزي كه خواسته بودم نيست و بعد از سه ماه خروجم از ايران چون هيچ برگشتي به ايران نداشتم هيچ اعتباري ندارد و من موندم و يه دنيا ناراحتي كه حالا چه كار كنم ،در نهايت مثل هميشه دعاهاي دوستانم و كمك مالي كه از يك دوست عزيز رسيد به حساب دوستانم مشكل مالي حل شد اما مشكل بزرگ خوب نشدن بيماري من بود كه تقريبا طَي يك هفته به بدترين وضعيت ممكن جسمي رسيدم و از درد بسيار شديد مجبور به جراحي موضعي ديگر شدم كه به دليل رطوبت شديد و شرايط نامساعد خوب شدني نبود ،در نهايت مجبور شديم براي درمان بهتر سريعا به بيمارستان بانكوك برويم البته با اتوبوس و اونجا بود كه همه پزشكان و متخصصان بعد از چند بيمارستان متفقا گفتند بايد جراحي بزرگي بشوي كه عفونت كاملا خارج شود و سه ماه استراحت و نه هيچگونه فعاليتي كه براي من شبيه مردن بود و يه شوك بزرگ و روي تخت بيمارستان أشك ميريختم كه چرا ،و چطور به اين نظر رسيدند و برام أصلا قابل درك نبود و اينجا دور از خانواده و همه چيز در كشوري غريب و من و چطور بايد به خانوادم بگم كه نگران نشن هر چند مشكل بزرگي نبود اما براي من بزرگ شده بود و تصور اينكه يه جوش كوچيك تبديل شده بود به يه بحران و استرس جراحي خيلي آزار دهنده بود ،و در نهايت بهشون اجازه ندادم منو جراحي كنند چون نه بهشون اطميناني داشتم كه تشخيص شون درسته و هم كسي نداشتم كه از من مراقبت كنه ،و هم اينكه نميتونستم هزينه ها رو پرداخت كنم ، در بانكوك كه بوديم در مدرسه اي أقامت داشتيم كه در ازاي أقامت بايد در مدرسه براي بچه ها زبان انگليسي تدريس ميكرديم و و نمايشي از معرفي كشورمان ميداشتيم ،مدير و صاحب اين مدرسه در حق ما بسيار خوبي كرد وأجازه اقامتي بيشتر از بقيه داد و البته در كنار تجربه اي تلخ از بيماري و هر روز در بيمارستان بودن اين تجربه اي شيرين بود كه بين بچه هاي تايلندي باشم و بهشون زبان ياد بدم و از فرهنگ ايران باهاشون حرف بزنم چون هيچ وقت از ايران چيزي نميدونستند بسيار لذت بخش بود و من تنها و پر از نگراني ها از پاياني تلخ براي إتمام اين رؤياي بزرگ دوچرخه سواري هر روز بعد از مدرسه به بيمارستان ميرفتم براي تعويض پانسمانها و هر روز درد كشيدن ها بالخره تصميم به بازگشت من به ايران و مداوا در كشور خودم شد چون بهبودي حاصل نميشد و تنها راه حل جراحي بود و من بعد از خداحافظي از دوستانم با أشك و البته اميد ديدنشون دوباره با دوچرخه هامون تو جاده يه جايي از اين دنيا


و من با هزار اميد كه پزشكان ايران نظر بهتري بدهند و نيازي به جراحي عمومي نباشد راضي شدم كه به ايران بروم و البته با حس خوشحالي و ذوق زياد از ديدن خانوادم و دوستام اما با هزاران فكر كه چه خواهد شد و چه پيش أمده و كي باز خواهم گشت پر از دو حس منفي و مثبت راهي سفر به ايران شدم با بليطي يكطرفه تنها به مقصد ايران و بدون اطميناني براي برگشت به دنياي پر شور و نشاط دوچرخه سواري دنيايي كه مسير زندگي منو تغيير داد به سوي سرنوشتي پر از ماجراهاي عجيب و دوباره ميگم و خواهم گفت سفر پر از يادگيري هاي به روز است ،بزرگ شدن است ،درس صبر ياد گرفتن است و دل نبستن به هيچ مكان و هيچ إنسان و هيچ چيزي بودن است ،اين سفرنامه همچنان ادامه دارد به اميد روزهاي سلامتي ام و بازگشت به دوچرخه ام به ايران ميرم ، ماجراجوياي ها ادامه دارد اين سفرها زندگي روزمره من هستند ميخواهم كتاب زندگي ام را خودم بنويسم و البته با كمك و لطف خداوندم پس ان را زيبا خواهيم نوشت،و اميدوارم به زودي برگردم دوستانم

راهشان را ادامه خواهند داد به سمت جنوب تايلند و جزاير زيبا و مالزي از خداوند درخواست سلامتي دارم براي بازگشت سريعتر و بودن در تجربه اي دوباره با دوچرخه ام در جاده هاي جهان و ديدن فرهنگ ها و زبانها ،و كسب تجربه اي عظيم از درس زندگي و إيمان دارم هميشه پشت هر اتفاقي خيريتي براي ما در كار است كه من نميدونم اما قطعا بايد گاهي تسليم اراده خدا بشم تا مسير من رو اون هدايت كنه به سوي بهترين ها پس هرچند با وجود همه اين چالش ها همچنان نگرانم اما اميدوارم ،سفر به سوي ايران ادامه دارد و البته شنيدن داستانهاي هزاران مائل سفر من براي بعضي جالب خواهد بود ،،،تا ماجراجوي بعدي ،،،،كشوري بعدي و خاطراتي جديد


Additional photos below
Photos: 82, Displayed: 22


Advertisement



Tot: 0.187s; Tpl: 0.02s; cc: 7; qc: 47; dbt: 0.0878s; 1; m:domysql w:travelblog (10.17.0.13); sld: 1; ; mem: 1.2mb